به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: «هر چند پیشتر نیز دربارۀ «احمد فردید»، متفکر رازآلود ایرانی نوشته شده است اما بیستوهشتمین سالروز درگذشت او که از نظر برخی نه اهل اندیشه به معنی مصطلح کلمه یک پریشانگوی فرصتطلب و ملون بوده نیز بهانهای است تا برخی از آنها را دوباره یادآور شد و نکاتی را افزود.
یادمان باشد فردید بیش از هر شخص دیگر و حتی جلال آل احمد بر تنور غربزدگی دمید و اگر در حکومت دینی از او که شباهت و نسبتی با حاکمان جمهوری اسلامی نداشت یاد میشود به خاطر اشتراک در غربستیزی بود.
ابهام دربارۀ او مربوط به سالهای بعد از انقلاب هم نیست؛ چندان که در سال ۱۳۵۵ علیرضا میبدی در قالب گفتوگویی با او برای «روزنامۀ رستاخیز» با فردید مطرح کرد:
آقای فردید! شما کیستید؟ یک جادوگر فلسفی؟ یک سفسطهگر؟ یک شهروندِ ناکجاآباد یا یک عارف زناربسته؟ و او هم پاسخ داد: «من یک ناچیزِ بزرگ هستم!»
رازآلودگی و تناقض از معرفی او شروع میشود، چون «دکتر سیداحمد فردید» نه دکتری داشت و نه پیش از انقلاب واژه «سید» را در معرفی خود به کار میبرد و نه نام اولیه او « فردید» بود و نه حتی تاریخ تولد او که ۱۲۸۹ ذکر میشود دقیق و قطعی است! این قدر میدانیم که «احمد مهینی یزدی» که بعدها به عنوان «فردید» شهرت یافت، نظریاتی را به صورت شفاهی مطرح میکرد و مطلقا اهل نوشتن هم نبود اما بر گروهی از افرادی که فعالیتهای فکری انجام میداد اثر گذاشت و مشهورترین مورد نیز چنانچه اشاره شد، وضع و رواج اصطلاح «غربزدگی» است؛ چندان که جلال آل احمد که خود یکچند مراد و مقتدای جماعتی از روشنفکران شد تصریح کرده بود این اصطلاح را از فردید، وام گرفته است: «این تعبیر غربزدگی را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت فردید وام گرفتهام.»
پس وجه اول، کنجکاوی دربارۀ فیلسوفی است که اهل نوشتن نبود و تنها سخن میگفت و منسجم هم نمیگفت و نزد برخی همین پراکنده یا حتی پریشانگویی جاذبه داشت.
وجه دوم اصطلاح بسیار تأثیرگذار «غربزدگی» است که جلال از او وام گرفت و بعدتر به گفتمان رایج در فضای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بدل شد.
وجه سوم این است که او را مروج اندیشههای ضد لیبرالی «مارتین هایدگر»، فیلسوف آلمانی، در ایران میدانند؛ فیلسوفی که به همکاری با نازیها هم متهم شده بود. بدین ترتیب دوگانه «هایدگر-پوپر» با دو گفتمان «اقتدارگرایی در برابر تکثرگرایی» در ایران با دو نماینده شناخته شد: «فردید» و «سروش» و راز حملات صریح دکتر سروش به دکتر رضا داوری اردکانی نیز همین است که او را ادامهدهندۀ راه «فردید» میداند.
وجه چهارم این است که چگونه فردی که در مظان دفاع از سلطنت و ادبیات پهلوی بود ناگهان در آستانۀ انقلاب، کراوات را کنار نهاد و ریش خود را هم دیگر نتراشید و از آخرالزمان گفت و اتفاقا در سالهای بعد از انقلاب برخی از نیروهای مذهبی نیز گرد او حلقه میزدند؟ آیا همانگونه که مخالفت با کمونیسم خیلیها را به هم نزدیک کرده بود این بار ضدیت با لیبرالیسم آنان را به فردید علاقهمند کرده بود؟
قضاوت درباره افکار و آرای فردید دشوار است، چون نمینوشت. یوسفعلی میرشکاک، روزنامهنگار و شاعر اصولگرا و از شیفتگان او، میگوید: «روی کاغذ نمینوشت چون به نوشتن بر دلها اهتمام داشت.» زندهیاد داریوش شایگان اما معتقد بود: «نمینوشت چون از نوشتن میترسید.»
با این حال گفتارهای او در سال ۱۳۵۸ و نیز سال ۱۳۶۵ در قالب کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» و به همت شاگردان و مریدان در دسترس است. هواداران و مریدان دربارۀ فردید تعابیری چون «استاد بزرگ حکمت مشرق، فیلسوف نامکرر تنها و سیدناالاستاد» را به کار میبرند و منتقدان، او را «سفسطهگر علمگریز، پریشانگوی و هذیانسُرایی بیمار» میدانند.
احمد فردید تحصیلات خود را در آلمان و فرانسه نیمهتمام گذاشت و اگر تلاش سیدحسین نصر و احسان نراقی نبود، به استادی دانشگاه تهران نمیرسید. نصر چهار سال پیش به ماهنامۀ «اندیشه پویا» گفته بود: «نه دکتری داشت و نه چیزی نوشته بود ولی پیشنهاد کردیم و به او در دانشگاه کلاس درس دادند و اوضاع مالی خود را هم سروسامانی داد.»
از نامهای که در دوران دانشجویی در فرنگ به مظفر بقایی نوشته و از او خواسته کاری کند سرپرستی دانشجویان را به او واگذار کنند تا ارز رسمی به او تعلق گیرد و نیز استقبال از حزب رستاخیز برخی نتیجه میگیرند شیفته شهرت و مقام بوده ولی دستمایهای جز آنچه میبافته و به عنوان یافته به خورد دیگران میداده، نداشته است: ملغمهای از هایدگر و محیالدین عربی و شطح و طامات صوفیانه. با این حال چرا برای برخی جذابیت داشته؟ چون مدعی بود راز سقوط از «شرق» به «جهان سوم» را دریافته و این «هبوط» را روایت میکرده است.
مهم ترین دلیل مخالفان اما لحن اوست و اینکه میگویند احمد فردید، به نام تفکر، نفرتپراکنی میکرد و فضای انقلابی چون با پرخاش به غرب و دستاوردهای دنیای مدرن توأم شد، کوشید خود را با این فضا هماهنگ کند و از این رو هم نامزد انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در تابستان ۱۳۵۸ شد و هم اولین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان همان سال و آرای بسیار اندکی به دست آورد و جالب اینکه درست در همان زمان احسان نراقی در زندان انقلابیون بود؛ هم او که پیش از انقلاب به علیرضا میبدی سفارش کرده بود او را به تلویزیون ببرد و برده بود. (برنامه «این سو و آن سوی زمان» با اجرای علیرضا میبدی و حضور احمد فردید.)
دربارۀ پیش از انقلاب میتوان حدس زد با تیزهوشی دریافته بود جامعه خالی است و با اصطلاحات فرانسوی و آلمانی و گاهی هم هندی میکوشید پرترهای جذاب از خود بسازد و چون نه مذهبی بود، نه کمونیست و نه هوادار دموکراسی و حکومت لیبرال باب طبع تلویزیون شاهنشاهی و البته سفارششده دو چهره نزدیک به فرح پهلوی (احسان نراقی و سیدحسین نصر) و رضا قطبی رئیس تلویزیون هم که از بستگان نزدیک فرح بود. چه از این بهتر؟ هم پز روشنفکری و هم به خدمت گرفتن استادِ جلال آل احمد؟
جالب اینکه شعلههای انقلاب که درمیگیرد دختر و پسر خود را که یکی از همسری اتریشی بود به آمریکا میفرستد ولی خود میماند و همین این ظن را تقویت میکند که با مظفر بقایی ارتباطاتی داشته اما اگر این گزاره را بپذیریم، آنگاه در پاسخ به این پرسش درمیمانیم که چرا جمهوری اسلامی رفتار متفاوتی با بقایی و فردید داشت؟
سیدحسین نصر میگفت: «اوایل، سلطنتطلب بود و صد درصد مخالف چپگرایی. همیشه هم از تعبیر «اعلیحضرت» استفاده میکرد. نزدیک انقلاب اما انقلابی شد و سید! روزی پرسیدم از کی سیداحمد فردید شدهاید و پاسخ داد: مگر شما به خودت نمیگویی سیدحسین نصر؟ من هم میگویم سیداحمد فردید! در پاسخ گفتم ولی من در ۲۵ سالگی که از هاروارد برگشتم نامم را عوض نکردم.»
تا اینجا شاید در نگاه مخاطب، احمد فردید چهرهای در نظر آید مانند «احسان نراقی» که از سر علاقه به ایران هم در زمان پهلوی اندیشههای مصلحانه مطرح میکرده و هم در جمهوری اسلامی. این تشبیه اما درست نیست، چون نراقی در جمهوری اسلامی چند بار به زندان افتاد و مقامات عالیِ رسمی هیچگاه او را نستودند؛ حال آنکه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۱ علی لاریجانی در مقام رییس مجلس شورای اسلامی و هنگام معرفی محمد رجبی به جای رسول جعفریان به عنوان رییس جدید کتابخانه مجلس گفت: «آقای رجبی از دوستان سالیان زیاد بنده است. یکی از دلایل ارتباط بنده با ایشان نیز نزدیکیمان به استاد فردید است و اینکه از نظرات استاد فردید بهخوبی استفاده کردهاند.»
اهمیت این اشاره را هنگامی درمییابیم که بدانیم پنج سال قبل از آن و در ۲۸ مرداد ۱۳۸۶ آیینی هم در بزرگداشت احمد فردید برپا شده بود. در آن مراسم طبعا هم رضا داوری اردکانی شرکت داشت و هم محمد رجبی. این دو اما دو رویکرد متفاوت اتخاذ کردند. داوری فرصت را مغتنم شمرد تا انگ «فردیدی» یا «حلقه فردید» را دور کند؛ کمااینکه گفت: «گروه هایدگری و حلقه فردیدیها در ایران نداریم. هر استادی که میمیرد شاگردان به نیکی از او یاد میکنند. حالا به خاطر این ما شدیم مروج فاشیسم؟ من که از مدعیان تساهل بیشتر اهل مدارا هستم. من از کسانی که به این وهم مبتلا شدهاند که یک عده که به عنوان فردیدیها معرفی شدهاند میپرسم فردیدیها کجا هستند؟»
در همان زمان برای عدهای این پرسش شکل گرفت که آیا استمرار حضور او در ریاست فرهنگستان علوم و در حالی که نه سابقه انقلابی داشته و نه در ابتدا صبغه بارز مذهبی به خاطر همین تعلق فکری نبوده است؟
نکته جالب اما این بود که در همان آیین که دکتر داوری اصرار داشت یک گرامیداشتِ معمول برای استادی فقید و در سالروزِ درگذشت او بداند و هر گونه حلقه و خط فکری خاص و مشخص را انکار کند، دکتر رجبی (که ذکر او پیشتر به بهانۀ انتصاب به ریاست کتابخانه مجلس در پنج سال بعد آمد) نیز سخن گفت و این گونه شروع کرد: «با نام خدای پریروز و پس فردا. استاد فردید سخن خود را بعد از بسمالله با این عنوان آغاز میکرد و میدانیم که از اصول اساسی ایشان، تقسیم تاریخ به پنج مرحلۀ پریروز، دیروز، امروز، فردا و پسفردا بود.»
آقای رجبی درست میگفت و «پریروز و پسفردا» از اصطلاحات خاص فردید بود اما شماری از شاگردان به یاد نمیآورند که قبل از آن «بسمالله» میگفته و شاید سال میانی دهۀ ۶۰ و پس از تغییرات و اصلاحات، منظور بوده باشد. یکی از بهترین گواهان در این باره میتواند دکتر نصرالله پورجوادی باشد که از منتقدان جدی شخصیت فردید است و صفاتی برای او میآورد که نقطه مقابل ستایشگران اوست.
از هنرها یا سرگرمیهای فردید همین واژهسازیها بود و منحصر به خدای پریروز و پسفردا هم نبود. او از سه دوره با عنوان «نسخ، فسخ و مسخ» هم سخن میگفت و آن قدر در ابداع اصطلاحات جدید چیرهدست بود که در سال ۱۳۴۴ این شایعه درگرفت که «آریامهر» را هم او ساخته؛ هر چند این قول که ساخته «دکتر صادق رضازادۀ شفق» است، درست است.
واقعیت این است که افرادی که پای درسهای او مینشستهاند متنوع بودهاند و اگر هم شاگرد او به حساب نیایند اما لابهلای سخنان او لابد نکاتی مییافتند که وقت صرف میکردند و مینشستند. هم سیدجواد طباطبایی و هم رضا داوری اردکانی. در آن سو داریوش آشوری که در واژهسازی از او الهام میگرفت و داریوش شایگان که در ایدهپردازی و از جمله نگاه به شرق. هم سیدحسین نصر برای او احترام قایل بود و زمینه استخدام و احتمالا اعطای دکتری به او را فراهم کرد و هم سیدمرتضی آوینی که سری پرشور داشت و حتی برخی مدعیاند بیژن جزنی و مسعود رجوی را نیز پای درسهای او دیدهاند و این دو نفر آخر البته نیاز به تحقیق بیشتر دارد و در حد شنیده مطرح شده است.
۲۸ سال بعد از درگذشت او گفتمان غربستیزی مورد علاقه فردید به بالاترین نقطه رسیده و اگر برجام به فرجام نرسد تندتر هم خواهد شد. میتوان گفت هر چند سرزنشکنندگان فردید نگران توجیه اندیشههای هایدگری و ریاکاری سیاسی و فقدان نسبت میان آرای او و متفکران انقلاب ۵۷ هستند در میان شاگردان یا علاقهمندان اما دلایل متفاوت است؛ چندان که نه دکتر داوری را میتوان یکسره فردیدی و ضد دموکراسی و هوادار فاشیسم دانست که اگر چنین بود راز این همه علاقه سیدمحمد خاتمی که نماد و نمود اصلاحات و رواداری است به داوری را در چه باید جُست؟ جفاست اگر گفته شود به خاطر یزدیبودن هر سه (خاتمی، داوری و فردید) که در این صورت مرحوم مصباح یزدی هم باید اضافه میشد!
یا نمیتوان علاقه علی لاریجانی سیاستمدار و یوسفعلی میرشکاک روزنامهنگار و داریوش مهرجویی فیلمساز را مانند هم دانست؛ چرا که در اولی جنبه علایق فلسفی میچربد؛ کما اینکه حداد عادل به سیدحسین نصر علاقه دارد.
نویسنده داعیه فلسفهدانی و حتی فلسفهخوانی یا مطالعات گسترده در این حوزه را ندارد اما برای آن که خواننده در پایان سرگردان نشود همداستانیِ خود را با نظر دکتر سیاوش جمادی دربارۀ فردید ابراز میدارد که گفته است: «تفکر فردید، درست یا نادرست، هیچ موضع عملی نداشت. خودآگاهی تفکری فلسفی و دلآگاهی سیر احوال است. غایتی که این تفکر در جستوجوی آن است؛ هر چند حقیقتی دینی است اما نه با شریعت فرامیرسد نه با رسم و عادت و نه با حکومت و سیاست و ظهورش به پسفردا موکول میشود.»
بدینترتیب میتوان گفت راز جذابیت فردید برای دوستدارانش این بود که از «پریروز» و «پسفردا» میگفت. پریروزی که ماقبل تاریخ است و پسفردایی که نیامده است! حال آنکه شماری از علاقهمندان او به جای پریروز و پسفردا در کار امروزند… .
این خاطره را هم دیروز دیدم و نقل از آن خالی از لطف نیست. آقای محمد فرمانی، مترجم آثار متفکران آلمانی، نوشته است: «در سالهای ۶۱ تا ۶۴ و از ۱۹ تا ۲۲ سالگی در زمرۀ حاضران پای سخنان او در تلار فردوسی جنب تالار رودکی بوده و این مکان را محمد رجبی که مراتب علاقهاش به استاد ذکر شد اختصاص داده بود.
روزی فردید از آن جوان (فرمانی) میپرسد: زبان خارجه چه میدانی و پاسخ می دهد: انگلیسی. استاد برمیآشوبد و میگوید اینکه زبان جهود و ماسون و صهیونیستهاست. با آن که نمیتوانی هایدگر بفهمی. برو آلمانی یاد بگیر! این سخن در ذهن او میماند و اگر چه از ۶۴ به بعد دیگر به کلاس او نمیرفته، همت میکند و در کنار انگلیسی، آلمانی هم یاد میگیرد.
فردید در اواخر دهۀ ۷۰ در دانشگاه تهران دربارۀ پستمدرنیسم سخنرانی داشته و فرمانی هم برای آنکه دیدار تازه کند حاضر میشود و در پایان مراسم نزد او میرود و معرفی میکند. وقتی استاد از حال و روز او میپرسد برای آنکه خوشحال شود به آلمانی پاسخ میدهد. احمد فردید اما متوجه نمیشود و تنها هاج و واج نگاه میکرده است!»
انتهای پیام
ثبت دیدگاه