به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: «این یک یادداشت فلسفی نیست بلکه تنها یادی است از شیخ شهابالدین سُهرِوَردی که در ۳۸سالگی (در ۳۰ ژوئیه ۱۱۹۱ میلادی) در زندان حلب، از گرسنگی مُرد یا او را کُشتند؛ هر چند «از گرسنگی مُردن در زندان» نیز کم از قتل نیست چون مسئولیت جان زندانی و مراقبت از حیات و سلامت او با زندانبان است و از آن رو شیخ اشراق را شیخ شهید هم خواندهاند.
سهروردی اما در پی چه بود و جان بر سر چه نهاد؟ او که در سهروردِ زنجان به دنیا آمد و در مراغه و اصفهان تحصیل کرد، محیط شام را مساعدتر دید و بدانجا کوچید و تا چندی چنین بود و به همین خاطر توانست حکمت اشراق را به اتمام رساند اما پایان قصۀ شام/حلب برای او خوش نبود.
اگر فردوسی به دنبال آن بود که دو گوهر زبان و تاریخ در پی تغییر فضای فرهنگی و سیاسی ایران بعد از ورود اعراب یا اسلام گم نشود و هر دو را به عالیترین شکل ممکن در شاهنامه جلا داد تا همچنان پس از هزار سال و پرنور و درخشان پیش چشم ما باشد، سهروردی هم در پی گوهر حکمت در ایران باستان بود یا همان حکمت خسروانی و سراغ خود نور رفت.
تا پیش از سهروردی، ایرانیان دستگاه فلسفی مبتنی بر باورهای خاص ایرانی نداشتند و آنچه در قرون سوم و چهارم با عنوان «فلسفۀ مشاء» عرضه شده بود در واقع به تبعیت از ارسطو بود؛ اگر چه بزرگانی چون ابن سینا و فارابی آن را به کمال رساندند و قصد آنان نیز ارتقای اندیشه در ایران بود اما جوهر آن یونانی بود؛ تنها مبتنی بر عقل. سهروردی اما «شهود» را هم بر «عقل» افزود و از همان «نور»ی الهام گرفت که آموزههای زرتشت بر آن استوار است و به جای دوگانه اهورا – اهریمن که حساسیت برانگیزد حکمت خود را بر دو گانۀ نور / ظلمت بنا کرد و چون به آیات قرآن در زمینۀ «نور» هم استناد میکرد در آغاز تحمل میشد اما علمای حلب بیش از این ترویج حکمت خسروانی ولو با استناد به آیات قرآن را تاب نیاوردند و در ۳۸سالگی آن استعداد بینظیر را به زندان افکندند و در زندان درگذشت.
او آشکارا از کیومرث و کیخسرو و فریدون میگفت و چون یادآور شد بر آن است تا مشرب و آیین حکیمان ایران باستان را زنده کند فردوسی دوم لقب گرفت.
مراد از اشراق، نوری است که بازتاب داده میشود و در نگاه سهروردی ما یک نور داریم که میتابد و نورهای دیگر که بازتاب و برآمدۀ آناند و این همان اشراق است و جهان را به دو سویۀ نور و تاریکی تقسیم میکند.
این دیدگاه را اما پارهای علمای اسلامی تاب نیاوردند به دو دلیل: نخست اینکه تاریکی را همان شر و شر را نیز مخلوق خداوند میدانند ولو سهروردی تصریح میکرد در قرآن هم آمده که الله، نور آسمانها و زمین است. مهمتر اما اینکه آن را بازتولید اندیشۀ ایران باستان و حتی قبل از زرتشت و مبتنی بر آیین مهر میدانستند.
سهروردی از میان برداشته شد اما فلسفۀ اشراق خاموش نشد و همین که نور و روشنایی آن باقی ماند، نشان داد که خود در مسیر نور بوده است؛ چندان که اکنون در فلسفۀ ایرانی سه مکتب شناخته شده است: اولی همان مشائیوناند با چهرههایی چون ابن سینا و دومی اشراقیها با سهروردی و سومی صدراییها که آرای ملاصدرا را تبلیغ میکنند. علمای شیعه البته از تکفیر سهروردی اجتناب کردند؛ اگر چه چندان هم تبلیغ نکردند.
برخی معتقدند با نگاه علمی امروز میتوان مراد او از نور را همین «انرژی» دانست؛ چندان که از نور متراکم سخن میگفت.
هنر سهروردی این بود که با پیشکشیدن مبحث نور باورهای ایران باستان را با ظرافت دوباره طرح کرد؛ هر چند نهتنها به احیای فرهنگ زرتشتی متهم شد که گفتند در پی رواج دوبارۀ میتراییسم و مهرپرستی قبل زرتشت هم هست؛ چرا که از اصطلاح «هورخش» استفاده میکرد که بیشک همان خورشید است در فرهنگ اَوِستایی و باستانی.
سهروردی را از میان برداشتند اما اندیشههای او در روح و جان فرهنگ ایرانی باقی ماند؛ چرا که گوهر دیگری را معرفی کرده بود و هویت ایرانی به سبب زبان و تاریخی که فردوسی زنده کرد و فلسفۀ عرفانی که از سهروردی به حافظ رسید در فرهنگ غالب منحل و مضمحل نشد. اشاره به حافظ از آن روست که او هم نگاهی به آیین مهر داشته؛ چندان که فهم اشعار خواجه با آموزههای میترایی و آشنایی با نجوم میسر میشود.
نکتۀ قابل توجه دیگر تاریخی دربارۀ مرگ یا قتل سهروردی این است که فرمان حبس یا قتل او را به صلاحالدین ایوبی نسبت میدهند که به دست پسر او اجرا شد. صلاحالدین ایوبی که شامات را از چنگ صلیبیها بهدرآورده بود البته از دل راضی به این کار نبود اما تحت فشار علمای دینی به حبس و نه قتل شیخ رضایت داد تا آبها از آسیا بیفتد و اگر هم قصد قتل در این بوده به فرزند صلاحالدین- ملک ظاهر – نسبت میدهند تا حلب و شام هم جایی باشد که فرصت تکمیل اندیشۀ اشراق را برای او فراهم ساخت و هم جایی که به خاطر ارجاع به حکمت خسروانی و فرهنگ ایران باستان تحمل نشد؛ اگر چه دفن در مسجد نشان میدهد نتوانستند حکم به تکفیر دهند و تنها توان محاجه با او را نداشتند.
اگر مرگ سهروردی را به دستور صلاحالدین ایوبی یا دست کم با اطلاع او و به دست فرزند او بدانیم این نکته هم در حاشیه جالب است که در حکومت پهلوی با اینکه در این اواخر به ترویج آموزههای زرتشت و ایران باستان علاقهمند شده بودند نام بزرگراهی را صلاحالدین ایوبی گذاشتند (که بعد از انقلاب بخشی از بزرگراه شهید همت شد) ولی خیابانی به نام سهروردی نبود تا آن گونه که سیدحسین نصر فیلسوف ایرانی نقل میکند پس از نامگذاری دو خیابان در تهران به نامهای ملاصدرا و میرداماد، نصر ابراز تمایل میکند خیابانی به نام سهروردی هم باشد و میگوید فرح از او به عنوان رییس دفتر خود خواست نام خیابان فرح به سهروردی تغییر کند و این کار را انجام داد. اما اگر هم رخ داده باشد جا نیفتاد چون پیش از انقلاب همچنان از نام فرح استفاده میشد (مثل وزرا به جای پارک یا خیابان گیشا) و بعد از انقلاب نام خیابان سهروردی تثبیت شد. برخی البته در اصل روایت دکتر نصر تشکیک میکنند و میگویند این روایت هم مثل برخی دیگر از نقلهای او دربارۀ جزییات دیدار با آیتالله خویی یا صدام حسین در عراق دقیق نیست.»
انتهای پیام
ثبت دیدگاه