بنده بارها گفتهام؛
وسط خلافهای طهرون، بزرگ شدهام.
یکی از قواعد داشمشدیهای در برخوردهاشون این بود که زدن آژان نوعی ابهت و شکوه و سربلندی داشت و طرف پای جرمش هم میایستاد و تاوان میداد.
اما زدن سرباز، هرگز… غیر ممکن بود.
هیچ گردنکلفت و مشدی و داشی به خودش اجازه ی زدن سرباز را نمیداد و معمولا می گفتند:
این بچهی مردمه و غریبه و خدا واسه ننهباباش نیگهش داره.
شوفر تاکسیهای طهران هم در تاریکی صبح از سربازی که میخواست برود پادگان تا برسد به صبحگاه کرایه نمیگرفتند.
اگر در قهوهخانهای جمعی یا اتوبوس مسافری، بچههای طهران، سربازی را میدیدند اول همه سیگار را به او تعارف می کردند.
رسم و قاعده داشت خیلی چیزها…
لعنت بر این روزگار بدون رسم و قاعده و به دور از فتوت و مروت.
ثبت دیدگاه